کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر واقع شدن. تأثیر: چو نیزه نیامد بر او کارگر بروی اندر آورد جنگی سپر. فردوسی. این لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن بر جان و دل دشمن او کارگر آید. فرخی. ازیرا کارگر نامد خدنگم که بربازو کمان سام دارم. بوطاهر. این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد که تیرکی بر نشانه زنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 87). پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد. سوزنی. ز شست صدق گشادم هزار تیردعا ولی چه سود یکی کارگر نمی آید. حافظ
کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر واقع شدن. تأثیر: چو نیزه نیامد بر او کارگر بروی اندر آورد جنگی سپر. فردوسی. این لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن بر جان و دل دشمن او کارگر آید. فرخی. ازیرا کارگر نامد خدنگم که بربازو کمان سام دارم. بوطاهر. این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد که تیرکی بر نشانه زنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 87). پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد. سوزنی. ز شست صدق گشادم هزار تیردعا ولی چه سود یکی کارگر نمی آید. حافظ
کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر گردیدن: نباشد سلیح شما کارگر بدان جوشن و خود پولاد بر. فردوسی. یکی نیزه سالار توران سپاه بزدبر بر رستم کینه خواه سنان اندر آمد بچرم کمر به ببر بیان بر نبد کارگر. فردوسی. چون شب درآمد (فیل گوشان) خویشتن را در میان دو گوش گرفتند و تیر بر گوشهای ایشان کارگر نبود. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر گردیدن: نباشد سلیح شما کارگر بدان جوشن و خود پولاد بر. فردوسی. یکی نیزه سالار توران سپاه بزدبر بر رستم کینه خواه سنان اندر آمد بچرم کمر به ببر بیان بر نبد کارگر. فردوسی. چون شب درآمد (فیل گوشان) خویشتن را در میان دو گوش گرفتند و تیر بر گوشهای ایشان کارگر نبود. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
کارگر آمدن. اثر کردن. رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن. مؤثر گردیدن. رجوع به کارگر آمدن شود: اکاحه، کارگر شدن شمشیر. (منتهی الارب) : کنون کارگر شد که بیکار گشت پدر پیش چشم پسر خوار گشت. فردوسی. چو ژوبین به رستم نشد کارگر بینداخت رستم کمندش ز بر. فردوسی. تیر از زرّو سیم باید ساخت تا شود کارگر بر این کنده. سوزنی. نهیب توهّم تنش را گداخت نشد کارگر هر علاجی که ساخت. نظامی. از هرکرانه تیر دعا میکنم رها شاید کزان میانه یکی کارگر شود. حافظ
کارگر آمدن. اثر کردن. رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن. مؤثر گردیدن. رجوع به کارگر آمدن شود: اِکاحه، کارگر شدن شمشیر. (منتهی الارب) : کنون کارگر شد که بیکار گشت پدر پیش چشم پسر خوار گشت. فردوسی. چو ژوبین به رستم نشد کارگر بینداخت رستم کمندش ز بر. فردوسی. تیر از زرّو سیم باید ساخت تا شود کارگر بر این کنده. سوزنی. نهیب توهّم تنش را گداخت نشد کارگر هر علاجی که ساخت. نظامی. از هرکرانه تیر دعا میکنم رها شاید کزان میانه یکی کارگر شود. حافظ
درخور بودن. سر و کار داشتن: بدینجا گر اسفندیار آمدی سپه را بدین دشت کار آمدی. فردوسی. ، شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن: چو کار آیدم شهریارم تویی همان از پدریادگارم تویی. فردوسی. ، تأثیر کردن. اثر کردن: به تیر و به نیزه گذار آیدش برو هیچ زخمی نه کار آیدش. فردوسی. ، کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن: ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار. سعدی. تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار. سعدی (کلیات چ مصفا ص 788). ، مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن: یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی (طیبات). - بکار آمدن، مورد استعمال یافتن: مرا گفت کاین از پدر یادگار بدار و ببین تا کی آید بکار. فردوسی. - ، مفید بودن، خدمت کردن: یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248). کوش تا خلق را بکار آئی تا بخلقت جهان بیارائی. نظامی
درخور بودن. سر و کار داشتن: بدینجا گر اسفندیار آمدی سپه را بدین دشت کار آمدی. فردوسی. ، شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن: چو کار آیدم شهریارم تویی همان از پدریادگارم تویی. فردوسی. ، تأثیر کردن. اثر کردن: به تیر و به نیزه گذار آیدش برو هیچ زخمی نه کار آیدش. فردوسی. ، کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن: ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار. سعدی. تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار. سعدی (کلیات چ مصفا ص 788). ، مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن: یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی (طیبات). - بکار آمدن، مورد استعمال یافتن: مرا گفت کاین از پدر یادگار بدار و ببین تا کی آید بکار. فردوسی. - ، مفید بودن، خدمت کردن: یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248). کوش تا خلق را بکار آئی تا بخلقت جهان بیارائی. نظامی
اثر کردن، موثر گردیدن، موثر افتادن: (چون شب در آمد (فیلگوشان) خویشتن را در میان دو گوش گرفتن، د و تیر بر گوشهای ایشان کار گر نبود) (اسکندر نامه نسخه نفیسی)
اثر کردن، موثر گردیدن، موثر افتادن: (چون شب در آمد (فیلگوشان) خویشتن را در میان دو گوش گرفتن، د و تیر بر گوشهای ایشان کار گر نبود) (اسکندر نامه نسخه نفیسی)